رهامرهام، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 20 روز سن داره

رهام عشق مامان و بابا

میوه های فصل پاییز

فصل پاییز چه میوه هایی داره اولش اناره پرتغال و لیمو نارنگی میاره خرمالو چه خوبه خوردنش با حاله فصل پاییز زردآلو نداره هلو و گلابی آلبالو و گیلاس توت مال بهاره توی زمستون هیچی نیست باید بهش داد نمره بیست چونکه میخواد برای ما شادی بیاره بهار بیاره ...
31 شهريور 1392

اولین تجربه غذا خوردن

نی نی کوچولو رو برقصون آروم بزار رو دامنت یواش یواش نازش کن نینی کوچولو رو برقصون   رهام خشگل مامان بعد از شش ماه و سه روز انتظار بلاخره یه فرنی خشمزه که خاله جون زینب درست کرده بود و چشید وخوشش اومد تا حدی که بعد از تمام شدن فرنی کلی ناراحت شد و سرو صدا راه انداخت که یعنی بازم می خوام البته پسر خاله جونم تو غذا دادن به رهام بهم کلی کمک کرد و به گفته خاله زینب ارتین که از فرنی خوشش نمی اومد  و تابه حال نخرده بود رهام ما رو همراهی کردو تقریبا بیشتر فرنی گل پسرمون و نوش جان کرد خدا ...
31 شهريور 1392

نیایش برای رنگ ها

  خداوندگارا!تا چه حد باید سپاس گزار باشیم برای رنگ هایی که آفریده ای . برای آبی آسمان و آبی چشمان و آبی جامه خوش رنگی که بر طناب می آویزم برای نارنج های پر طراوتی که جای گرفته در سبد قهوه ایی که بر میز آشپزخانه ام قرار داده ام. برای انگورهای ارغوانی رنگی که از دیوار سبد سر کشیده و برای فنجان های ارغوانی خوش رنگی که بر نعلبکی های سپید تکیه داده اند و شکوهی بخشیده اند به صبح هایمان. خدایا! براستی آکنده از امتنان و سپاسم برای این همه رنگهای سرخ شاد ، برای این همه رنگ های شگرف تابناک. برای آن سرخی طوق گلوی دارکوب ها ، برای سرخ پر طراوت لطیف خوش رنگی که در رگ هایم جاری است و  رنگ سرخ  باخته واگن های کهنه ...
30 شهريور 1392

بدون عنوان

       ماهگیت مبارک با کمی تاخیر نیم سالگیت و جشن گرفتیم    در نیم سالگی قد رهام :66  سانتی متر وزن رهام : 8/5 کیلوگرم دور سر رهام : 44 سانتی متر     شما کوچولو ی مامان با نگاهای نازت تو دلم آشوب به پا می کنی دیگه کامل من و بابا ایمان و میشناسی امروز که بابا ایمان می خواست بره بیرون ناراحت شدی با صدا هایی که از خودت در می اوردی ناراحتی خودتو  ابراز می کردی ، گل خوشبوی من دیگه پاهات و با دست میگیری و با هاشون بازی میکنی عاشق این کارتم .  اگه از کنارت رد بشم و بهت توجه نکنم کلی ناراحت می شی ...
29 شهريور 1392

این روز ها......

این چند روز اخیر ، روز های سخت و پر استرسی برامون بود که به لطف خدای بی همتا سپری شد و شما  عزیزترینم با قدرت تونستی  یه ویروس کوچولوی مزاحم و از اون بدن نازنازیت بیرون کنی . این اولین باری بود که  پسر  پنج ماهه کوچکم سرما خوردگی راتجربه می کرد و چقدر روزها دیر می گذشت تواین مدت یا همش خواب بودی   یا  در حال گریه کردن  ولی خدا رو شکر  خوب شدی و من  مثل همیشه عاشقترینم به تو   بعد از خوب شدنت  اقا جونت برات چنتا کتاب خرید که حالا روزا با اونا سرگرم می شی          ...
25 شهريور 1392

اولین کوتاهی مو

یه خبر امروز پسرمون موهای خوشگلشو کوتاه کرد آرایشگر : مامان مائده خیلی ناز شدی عزیز جونم هم بازی کردیم هم موهاتو کوتاه کردیم اینا هم وسایل کوتاهی مو   بفرمائید ادامه مطلب.........     دستت درد نکنه مامان جونم که من و اینقدر خوشگل کردی ...
19 شهريور 1392

سفری دیگر

     لالا  لالا  گل  من        قربون روی ماهت ماه اومده همینجا        تا   بکنه   نگاهت ستاره های  زیبا         دور وبرش نشستند انگار که آسمون را      برات ستاره بستن   سلام سفری دیگر به شهر خوش آب و هوای بابل داشتیم کوچولوی شگفت انگیز من خیلی بهش خوش گذشت و روزای شادی رو تو هوای گرم شمال سپری کرد   اینجا پارک جنگلی جوارمه که طبیعت زیبایی  داره با کمک  ما...
16 شهريور 1392

پارک جمشیدیه

دیروز جمعه بود و با بابا ایمان و آرتین و مامان باباش رفتیم پارک جمشیدیه خیلی خوش گذشت شما کلی از فضای سر سبز اونجا خوشت اومده بود برای خودت آواز می خوندی و با دستای تپلیت بازی می کردی با تعجب به کارای آرتین و ابراز علاقش به شما ، نگاه می کردی ، پسر مهربونم شما با نگاه زیبات دل همه رو تو پارک بردی همه به شما نگاه می کردن و قربون صدقت می رفتن چشم نخوری پشمل ناز نازیه من   این روزا داری آماده می شی برای غذا خوردن دیگه کسی دلش نمیاد جلوی شما چیزی بخوره ، آخه شما خیلی ملچ و ملوچ می کنی و اب دهنتو قورت می دی و می خوای پا به پای ما همه چیز بخوری ، عزیز دلم صبور باش کمتر از یه ماه دیگه شما هم در کنار ما غ...
9 شهريور 1392

ماجرای اولین غلت زدن رهام عشق مامان و بابا

ماجرای اولین غلت زدن    سلام یه خبر خوب ،  من خودم به تنهایی بدون کمک مامان جونم غلت زدم هورااااااااااااااا   ، دیگه می خوام برم همه جا سرک بکشم چیزای جدید یاد بگیرم این ماشینمو خیلی دوست دارم می خوام برم بگیرمش باهاش بازی کنم   اهان دیگه دارم بهش می رسم ....... چه قدر سخته مامان کمک بالاخره ماشینم وگرفتم ولی این دفعه با کمک مامان جونم      ...
8 شهريور 1392

رهام در این روزها

 هر صبح ، پلک هایت، فصل جدیدی از زندگی را ورق می زند، سطر اول همیشه این است: "خدا همیشه با ماست" پس بخوانش با لبخند......     امروز خیلی بی قراری می کردی  فکر کنم برای دندونت باشه چون وقتی پستونکت و بهت دادم با حرس به دندونات می کشیدی ، عزیزم باید قوی باشی تا این مرحله رو هم به خوبی سپری کنی  تا اون مرواریدای سفید نازنازیت زودی در بیان  . عشق من اولین روزای دندون در اوردنت مبارکت باشه  رهام  کوچولوی نازنازی من برای آروم کردنت بردمت حمام  بی تاثیر نبود عافیت باشه گل پسرکم   بعدشم بردمت خونه آقا جون ، دایرشو آ...
5 شهريور 1392